اکسیژن
اکسیژن
اطلاع رسانی، آموزش و فرهنگ سازی برای دستیابی به هوای پاک در کشور

اکسیژن - دکتر سید علیرضا عظیمی - باز باران !

در خبرها خواندم که متاسفانه برای دومین سال پیاپی، به دنبال آغاز بارشهای پاییزی هموطنانم در اهواز دچار مشکل تنفسی شده اند و بیش از هزار نفر به بیمارستان مراجعه کرده اند. به یاد مظلومیت ایشان بر وزن و سیاق شعر دکتر میرفخرایی، شعری سرودم که ضمن ادای احترام به روان مرحوم دکتر مجدالدین میر فخرایی (گلچین گیلانی) این سروده را به همه مردم ایران خصوصا اکثریت بی تفاوت نسبت به محیط زیست و غم و رنج هم میهنان تقدیم می نمایم.

 

باز باران،

با ترانه،
با سموم بس فراوان
می خورد بر بام اهواز.

من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
دودها افتاده در راه.

تلخ و تاریک
یک دو سه گنجشک ترسو،
باز هر دم
مرده اند این سو و آن سو

می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.

یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
نحس و غمگین
توی کوچه های اهواز.

کودکان بیمار گشته
زرد و خسته
در هجوم ریزگردان
راه تنفس است بسته

از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود شهرم مرگ دیده.

آسمان خالی، چو صحرا
بوی بد، اینجا و آنجا
چون دل من،
سرد و تنها.

بوی ویتاس،
تند و سوزان
همچو سم، کاهنده جان
بر درختان می زدی پر،
هر کجا آن ریزگردان.

برکه ها مسموم و خالی؛
سرفه ها هر جا نمایان،
شعله ها باشد درخشان!
با غبار زرد و آبی.

سنگ ها از آب جسته،
از مازوت پوشیده تن را؛
بس کلاغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.

رودخانه،
با دو صد غمگین ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ می زد، پر ز قطران.

چشمه ها چون جوشگاهان پلیدی،
تیره رو در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
پر ز باران اسیدی.

با نفسهای گرفته
می دویدم سوی دکتر،
می پریدم از لب جو،
دور می گشتم ز خانه.

می کشانیدم به پایین،
سرفه های تند و سوزان
دست من می گشت رنگین،
از سموم چرب باران.

می شندیم از رسانه،
هشدارهای نهانی ،
از لب دود وزنده،
رازهای مرگ آنی.

اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخساره خورشید رخشان
ریخت باران، شهر نالان.

شهر از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه ها ی سم باران
پهن می گشتند هر جا.

برق چون شمشیر بران
پاره کردی دودها را
پیرترها، سالمندان
ترک گفتند جمع ما را.

روی برکه مرغ آبی،
مرده از باران سمی
چرخ می زد، چرخ می زد،

بی شماره، سرد و آرام.


گیسوی چرکین شب را
شانه می زد دست باران
گردها، با فوت، خوانا
می نمودندش پریشان.

تختها مملو ز بیمار
کودکان گریان، گرفتار
توی این دریای دوده
مردمان را درد بسیار.

بس کشنده بود بنزن،
بس گزنده بود گوگرد
بس کشنده، بس گزنده،
بس نفس تنگ، بس سرطان.


بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی با دم و دود
نیست زیبا،نیست ممکن، نیست برجا.

تاریخ نگارش : جمعه 2 آبان 1393

 

مطالب مرتبط :

 

شعر - در نکوهش آلودگي هوا

 

شعر - پاک آلودگی باید زدود

 

شعر - باید از شهر گریخت

 

شعر - هوای تهران(72)

 

شعر - پارازیت 

 


نظرات شما عزیزان:

سلوه
ساعت22:22---26 بهمن 1393
بسیار زیباست .واقعا عالیه.ممنون
از طرف همه همشهری هایم از شما سپاسگذارم.}; -


sara
ساعت20:06---12 آبان 1393
سلام دکتر
فوق العاده بود خیلی خوشم اومد.رشتم ادبیاته ولی خیلی به محیط زیست و مطالب مرتیط با اون علاقه دارم و احترام قایلم.این وبلاگ شمارو هم همیشه دنبال می کنم و خیلی برام جالبه و کارتون رو تحسین می کنم.
به امید ایرانی به دور از آلودگی هوایی


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در تاريخ جمعه 2 آبان 1393برچسب:شعر, دکتر سید علیرضا عظیمی,باز باران, توسط دکتر سید علیرضا عظیمی |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.